سانت 60 شکسپیر


sonnet 60


like as the waves make towards the pebbled shore

So do our minutes hasten to their end;

Each changing place with that which goes before,

In sequent toil all forwards do contend

.

Nativity, once in the main of light,

Crawls to maturity, wherewith being crown'd,

Crooked elipses 'gainst his glory fight,

And Time that gave doth now his gift confound

.

Time doth transfix the flourish set on youth

And delves the parallels in beauty's brow,

Feeds on the rarities of nature's truth,

And nothing stands but for his scythe to mow

:

And yet to times in hope my verse shall stand,

Praising thy worth, despite his cruel hand



این غزل در مورد گذر جوانی و عمر است اما به‌نظر شاعر آنچه در پایان باقی می‌ماند و از بین نمی‌رود شعر اوست (مفهومی که می‌توان در شعر خطاب به بلبل جان کیتز نیز دید).


همچون امواجی که بر شن‌های ساحل ره کشند

می‌نهند این لحظه‌ها رو سوی قربانگاه خویش

می‌سپارد هر یکی جایی برای دیگری

هریکی پیوسته می‌کوشد گشاید راه خویش

 

کودک نوزاده روزی غرق در دریای نور

کم‌کم اما می‌نهد تاج جوانی بر سرش

دست بدخواهان شکوهش را کمالش رابه یغما می‌برد

روزگار از این جوانی می‌ستاند گوهرش

 

روزگار از این جوانی می‌ستاند هرچه داشت

می‌کشد بر چهره‌ی زیبا چنان خط و شیار

می‌کشد هر آنچه کمیاب است او در کام خویش

در حضور دست مرگ از کس نیاید هیچ کار

 

 با تمام قدرت این روزگار سنگدل

عمر شعر من نمی‌آید به سر

زنده می‌ماند که تا آینده‌ها

قدر تو هرگز نیافتد دام افسون و سمر

           

ترجمه از میر محمد خادم نبی

سانت  شکسپیر73


sonnet 73


That time of year thou mayst in me behold

When yellow leaves, or none, or few, do hang

Upon those boughs which shake against the cold,

Bare ruined choirs, where late the sweet birds sang

.

In me thou see'st the twilight of such day

As after sunset fadeth in the west;

Which by and by black night doth take away,

Death's second self, that seals up all in rest

.

In me thou see'st the glowing of such fire,

That on the ashes of his youth doth lie,

As the deathbed whereon it must expire,

Consumed with that which it was nourished by.


This thou perceiv'st, which makes thy love more strong,

To love that well which thou must leave ere long



فصلی از سال که در چهره من می بینی                                   

آن زمانیست که از شاخه عریان درخت

که ز سرمای خزان بر تن خود می لرزد

بسته هر مرغ خوش آواز دگرلانه و رخت.

 

 در من آن روشن وتاریک غروبی پیداست

که پس از آن شب تاریک به خورشید کند سلطه گری

خواب با سلطه شب در همه جا پرده زند

او که خود عرضه کند بر همه مرگ دگری.

 

 درمن آن تاب و تب اخگره هایی بینی

که کنون بستر مرگ همه‌شان گشته همان خاکستر

این همان است که می داد به آتش همه قدرت او

اینک این اخگره‌ها را به حد مرگ گرفتست به بر.

 

این همه عشق مرا در نظرت جلوه دهد افزونتر

پیش از آن لحظه که من عزم کنم عالم و دنیای دگر.


ترجمه از میر محمد خادم نبی