نیاز نیم شبی

 

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند

عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش

که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند

ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند

هر آن که خدمت جام جهان نما بکند

طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک

چو درد در تو نبیند که را دوا بکند

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار

که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

ز بخت خفته ملولم بود که بیداری

به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند

بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد

مگر دلالت این دولتش صبا بکند

خیال

 

 

هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم

 

عشق

راهيست راه عشق كه هيچش كناره نيست

آنجا جز انكه جان بسپارند چاره نيست

هرگه كه دل به عشق دهي خوش دمي بود

در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست

حافظ

فال ایمروزم !

 

می‌دمد صبح و کله بست سحاب

الصبوح الصبوح یا اصحاب

می‌چکد ژاله بر رخ لاله

المدام المدام یا احباب

می‌وزد از چمن نسیم بهشت

هان بنوشید دم به دم می ناب

تخت زمرد زده است گل به چمن

راح چون لعل آتشین دریاب

در میخانه بسته‌اند دگر

افتتح یا مفتح الابواب

لب و دندانت را حقوق نمک

هست بر جان و سینه‌های کباب

این چنین موسمی عجب باشد

که ببندند میکده به شتاب

بر رخ ساقی پری پیکر

همچو حافظ بنوش باده ناب

فال

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

طایر قسم و از دام جهان برخیزم

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی

یشتر زانکه چو گردی زمیان برخیزم

غزل ( 231)ابـرآذاری بــرآمـد بـاد نـورزوی وزیـد






1 ابـرآذاری بــرآمـد بـاد نـورزوی وزیـد   وجـه میـخواهم و مطرب که میگوید رسید

2 شـاهـدان در جـلوه ومـن شرمسار کیسه ام  بار عشق و مفلسی صعب است می باید کشید

3 قحط جود است آبروی خود نمی باید فروخت بـاده گـل از بـهـای خرقه می باید خرید

4 گـوییا خواهد گشود  ار دولتم کاری که دوش    من هـمی کردم دعا وصبح صادق میـدمید

5 بـا لـبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ       کـز کریمی گوییا در گوشه یی بویی شنید

6 دامـنی  گر چاک  شد در عالم رندی  چه باک   جـامـه یی در نیکنامی نیز  می باید درید

7  آن لطایف  کز لب  لعل  تو من گفتم که گفت   وان تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید؟

8 عدل  سلطان گر نپرسد حال  مظلومان عشق    گـوشه گیران را از آسایش  طمع باید برید

9 تـیـر عاشق کش ندانم  بر دل حافظ که زد      ایـنـقدر دانـم از  شعر ترش خون میچکد


معانی لغات غزل ( 231)

آذار:نام  ماه ششم  رومی  معادل ماه مارس مسیحی و اواخر اسفند ماه

.ابرآذاری:ابر ماه اسفند.

وجه:پول نقد.

که می گویدرسید؟:چه کسیبا گفتن ( رسید) آن را تقبل  کرده و به عهده می گیرد؟.

جلوه:تظاهر ، نمایش زیبایی ، حسن فروشی ، خود نمایی

.شرمسارکیسه:شرمندگی  به سبب تهی بودن  کیسه پول.

مفلسی: بی چیزی .

صعب: سخت.

می بایدکشید:بایستی تحمّل کرد .

قحط: سخت، کم یابی ، خشک سال ، بند آمدن باران ، نایابی.

قحط جود:نایابی  بخشش.

صبح صادق:صبح صادق طلوع کرد.

با لبی: با یک لب.

 از کریمی:از یک انسان کریم و بخشنده.

جامه دریدن:دست به افشا گری  زدن، همگان  را از حال خود  خبر دار کردن.  

دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک: اگر در عالَمِ رندی  و بد نامی دامنی چاک و سبب علنی شدن بدنامی و  رسوایی ما شد باکی نیست .

جامهیی در نیکنامی نیز می بایددرید: جامه یی را هم باید در عالم نیکنامی بدریم و به نیکنامی مشهور شویم

!لطایف: جمع لطیفه، نکات باریک و کلمات تعریف نغز.

تطاول:تجاوز ، دراز دستی ، غارت ، ستمگری.

عدل سلطان: دادِ پادشاه.

شعرتر: شعر با مضمون تر وتازه ولطیف.

معانی ابیات غزل (231)

(1) ابربهاری پیدا شد و باد نوروزی وزیدن گرفت و برای مي و مطرب به پول احتیاج دارم . چه کسی قبول پرداخت آن را می کند؟

 (2) خوبروریان در حال جلوه گری  و عرض اندام اند  و من از کیسه خالی خود  خجالت می کشم . کشیدن بار عشق و بی چیزی کار سختی است و چاره یی جز کشیدن آن را ندارم .

(3)  کرم و جوانمردی  قحط ونایاب شده و نبایستی با تقاضایی آبروی خود را از دست داد.و شراب  و گل را بایستی با پول حاصل  از فروش خرقه تهیه کرد .

 (4)  احتمال می دهم که به برکت بخت واقبال ، گره از کار من باز شود . زیرا  شب پیشین  در حالی  که به درگاه خدا دعا می کردم  چهره صبح صادق از افق  نمودار می شد.

(5) گویی گل از وجود شخص کریم و بخشاینده یی در گوشه و کنار نشانه و اثری  یافته که با یک لب و صدهزار  خنده و دلشادی به باغ آمد .                                                                                                

(6) اگر درعالم رندی و بدنامی دامن آبرو چاک شد  باکی نیست  جامه یی را هم  باید در عالم نیکنامی  دریده و به نیکی مشهور شویم!

(7)  چه کسی آن همه نکته وتعریفهای لطیفی که من از لبلعل تو گفتم گفته و کدام کسی این همه تجاوز  و بیداد که من از سر زلف تو کشیدم  کشیده و دیده  است؟

(8) شیوه عدالت پادشاه اگر سبب دلجویی و احوالپرسی از آنان که در برابر جور عشق ، ستم دیده اند نشود ، عاشقان  بی نوا  و گوشه گیر باید فکر و خیال  راحتی و آسایش را از سر بد در کنند .

(9)  آگاهی ندارم  که تیر کاری که عاشق را از پای در می آورد چه کسی بر دل حافظ زد . همینقدر می دانم که از شعر آبدارش که از دل برآمده بود خون می چکید .

شرح ابیات غزل (231)

 وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن  فاعلاتن  فا علات

بحر غزل: رمل مثمن  مقصور

*

کمال خجندی :زاهد  باریک بین  لبهای  باریک تو دیدخواند اَللهَّم بارِک آن دم و بر وی دمید
*

خاقانی:    چشم  ما بر دوخت عشق و پرده ما بردید                    از درما چون در آمد دل ز روزن بر پرید   

*

در شرح غزل  230 گفته شد  که هنگام بازگشت حافظ از تبعید و ورود اوبه شیراز مقارن  ایام بهار بوده و شاعر با کیسه خالی منتظر وصول مقرری گذشته خود است تا بتواند به مصرف گل و  نبید برساند . این امر تازگی ندارد، تا اواخر قاجاریه و اوایل مشروطیت ، وظیفه ومقرری  عاملان دیوانی و دولتی و سربازان  هیچ موقع وضع مرتبی نداشته و همیشه با تأخیر همراه و غالباً به صورت حواله و آن هم با کسر تنزیل  بوسیله عوامل و اشخاصی که امروزه به نام شر خر مشهورند  همراه بوده است و ما مشاهده می کنیم که حافظ  باز در این غزل که آن هم به هنگام بهار بهار سروده شده و به ظن قوی همان اولیه  بهار پس از تبعید  است از رسیدن  وظیفه نومید شده و براي  تحريم شاه  شجاع ، بر همان  روال  و شيوه گذشته به طنز و ولطيفه  و درشت گويي متوسل شده و در مطلع غزل خود  فرياد برمي آورد  كه كيسه ام  تهي است و پول مي و مطرب و شاهدبازي را ندارم  . چه كسي آن را تقبّل مي كند؟ و اين كاري است كه لوطيان سر گذر  براي تأمين هزينه  خوشگذراني خود انجام  مي داده  و از متمكّنين  خرج اعاشه و عيّاشيهاي خود را به صورت باج سبيل مي گرفتند. شاعر بلافاصلهدر بيت  سوم  پس از وارد آوردن اين ضربه هولناك غير مستقيم به شاه شجاه ، پا را فراتر نهاده و مي فرمايد : در اين شهر نهال جوانمردي و كرامت خشكيده و بيش از اين صلاح نيت كه به اين صورت  لوطي مآبانه سبب  هتك آبروي  خود شوم وبهتر است كه با فروشخرقه خود وجه باده و گل را به دست آورم و اين اشارتي ديگر است  به نا جوانمردي شاه شجاع، بنابراين مشاهده مي شود كه خواجه حافظ براي شاه شجاع هيچوقت  مدّاح متملق و نوكر ووظيفه بگير نبوده بلكه فردي مستقل و صاحب عقيده و شخصيت، به سبب منافع مشترك با شاه همكاري داشته و در احقاق حق خود از تندگويي و صراحت لهجه و طنزدريغ  ندارد و اين عظمت روح و شجاعت ذاتي او را مي رساند.

شاعر در ابيات بعدي چنانكه هميشه، درشتي و نرمي را به هم در مي آميزد  و نخست به عنوان عذر خواهي از خوانندگان  غزلش از اينكه او خود رادر  مطلع غزل به صورت رندان  واقعي درآورده و دامن آبرو را چاك داده و خود را بدنام كرده است  مي گويد اگر اين افشاگري رندانه سبب كسر شأن و بدنامي من شد، چاره يي نداشتم و سعي مي كنم به موقوع خود، در راه حسن شهرت ونيكنامي  جبران مافات كنم آنگاه در ابيات هفتم و هشتم روي سخن را به شاه شجاع برگردانيده و خطاب به او مي گويد : اين همه  كه من از تو تعريف كردم چه كس ديگري چنين كرد و اين حد كه من از دست  تو عذاب كشيدم چه كسي ديگر كشيد؟ و اگر بزرگواري و عدالت سلطان به فرياد مظلوماني  چون من نرسد، گوشه گيران ودرويشان بايد فاتحه آسايش زندگي خود را بخوانند .

شاعر در مقطع غزل از اينكه هنوز نتوانسته سبب كم توجهي شاه را پس از بازگشت به شيراز نسبت به خود دريابد دچار حيرت ودودلي است.