بسم الله الرحمن الرحیم

تایپ می کنم چون سرعت تایپم بیشتر از سرعت تحریرم با مداد است

تایپ می کنم چون فونتم را هم بیشتر از دست خطم دوست دارم

 

خواب دیدم

خواب قبل از اذان صبح نبود

شاید هیچ ارزش مادی و معنوی ندار

اما هوای نوشتن دارم و می نویسم

کلاس درس بود

همکلاسی های دوران کارشناسیم حضور داشتند

مثل همیشه در ردیف اول نشسته بودم
انگار که کلاس شعرمان باشد

اما من دلهره داشتم

دلهره شعر دوستم

که عاشقانه بود

می ترسیدم شعرش پرده ها را بدرد

آقای شیخی استاد بود

آقای شهبازی هم در کلاس بودند

جمع شین ها کنار هم بی معنی بود

هیچ استادی شبیه آنها نداشتم

نه شیخی نه شهبازی

هم کلاسیم که به مرا به دلهره انداخته بود شروع کرد

بسم الله الرحمن الرحیم

تا گفت من عاشق شده ام، من دلم ریخت

منتظر به بار آمدن رسوایی بودم

در یکی از ابیاتش از آقای شهبازی اسم برد

من گیج شده بودم

ابیات ایهام داشتند و تلمیح و کژتابی

شاید چیزهای دیگر هم داشتند 

اما من فقط حواسم به عکس العمل استاد بود

استاد هم انگار شک کرده بود

هم کلاسیم شاید اسمش آرمین بود

تنها هم کلاسی با ذوقم او بود

او می توانست شعر بنویسد

انگار که چهره اش را نمی دیدم 

فقط به شعرش گوش می دادم و نگران بودم

اما انگار صحبت عاشقی نیست

صحبت از امنیت شد

امنیت شغلی 

شعر دوستم اجتماعی بود

او گفت فلانی که فکر می کنم منظورش آقای شهبازی بود

اندر خم یک کوچه است

یعنی نه شغل دارد و نه پول

امروز هم که ملاک آدم بودن، پولدار بودن است

من نفس آرامی کشیدم

استاد هم رنگ و رویش باز شد

یکی گفت ما چرا درس بخوانیم

یکی گفت خدا بزرگه

من گفتم درست میشه نگران نباشید

شعر داشت به آخراش می رسید 

من دیگر نگران نبودم

فکری جدید مرا فرا گرفته بود

بی کاری 

بی پولی 

عدم امنیت شغلی 

و فکرهایی از این دست که جوان امروز دست به گریبان است

و آقای شهبازی که باید کاری برایش بکنیم

 

 

پی نوشت: 

نمی دانم چیزی که فکرش را می خواستم را توانستم بنویسم یا نه. اما حداقل با این مطلب می توانم بفهمم که آیا هنوز کسی هست که به وبلاگم سر بزند. 

 

 

 

جمعه است و دل، گیر. دلگیر از گناه و از بی عملی. شاید آقای صیف بهترین توصیف را داشته اند. تقریبا هیچ. از جمعه گی و دلگیری برای امام زمان چیزی نصیب مان نمی شود. کاش دوباره نوای دل نشین گلدی بو جمعه ده گلمدین سن پخش شود. 

 

 

 

التماس دعا

یا علی