شب

 

شب ها بعد تو طولانی تره
آرزوهای من بی تو ابتره


هر چه هم از بد و خوب ، خوب بگذرد لحظه ای که به فکر میرم فکری جز تو ندارم.

زلف پریشان

 

شهر خالی است ز عشاق مگر کز طرفی
دستی از غیب برون آید و کاری بکند
حافظ


زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟!     که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم ...
فاضل نظرى

دیدار

از سر بالین من برخیز ای نادان طبیب
دردمند عشق را دارو به جز دیدار نیست

امیر خسرو دهلوی

تو نزدیکی

تو نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن

به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن

تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می بینه

کسی که پای هفت سینت یه عمر سیب می چینه

کنار سبزه و سکه کنار آب و آیینه

تموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه

تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم

برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم

هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه

یه حسی تو دلم میگه تو نزدیکی به این خونه

هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه

یه حسی تو دلم میگه تو نزدیکی به این خونه

کنار سبزه و سکه کنار آب و آیینه

تموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه

تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم

برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم

تو نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن

به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن

تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می بینه

کسی که پای هفت سینت یه عمر سیب می چینه

هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه

یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه

هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه

یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه

هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه

یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه

تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم

برای دیدنت امشب تمام سال بیدارم

 

http://dvdplanet.ir/files/Musics/Behnam_Safavi_-_Ali_AsHabi_-_Farzad_Farzin_-_To%20Nazdiki_(Doostiha.IR).mp3

التماس دعا

 

اوضاع خوبه 
همه چی مرتبه 

 

فقط جای دعاهات خالیه 

یک مقاله از محمود معظمی

محمود معظمی/ خیلی از دوستان از من میپرسند:
«آقای معظمی، شما می
گویید شاد باشید، میگویید ثروتمند شوید، میگویید میتوانید مسائلتان را حل کنید. امّا چطور؟ وضعِ مالیِ من اینطور است؛ یک خانه فلان قیمت است و درآمدم به این مقدار! هرگز نمیشود».
دائم از این حرف
ها میزنند و ظاهراً هم حرفشان درست است. سوالشان این است که:
«لطفاً به ما ثابت کن که حرف
هایت درست است، به ما ثابت کن که ما میتوانیم! که امیدی هست، که زندگی زیباتر از آنی است که ما فکر میکنیم». و کارِ من همین است. من چیزی را به شما نمیگویم مگر خودم انجام دادهباشم. مطمئن باشید پشتِ هر گفتهی من، صدها شاهد مثال ایستادهاست (که دستِ کم 3-4 مورد از خودِ من است).

(برای مطالعۀ ادامۀ مطلب، لطفاً کلیک کنید.)

من درسِ دانشگاهی نمی‌دهم. استاد دانشگاه نیستم. من آنچه را که خود، تمرین کرده‌ام و به نتیجه رسیده‌ام و موفق شده‌ام را برای شما می‌گویم. البته شما مختارید از راهِ خودتان وارد شوید.

«چگونه می‌شود آقای معظمی؟ حقوقِ من 400 هزار تومان است. اگر خیلی تلاش کنم، به یک میلیون تومان می‌رسد. اگر بخواهم خانه‌ای بخرم که 400 میلیون تومان که نه، حتی 200 میلیون تومان باشد، من 200 ماه باید قسط دهم، به شرطی که قبول کنند ماهی یک میلیون تومان از من بگیرند و قیمت‌ها بالا نرود و خودم هم هیچ هزینه‌ای نکنم. 200 ماه طول می‌کشد که معادل 18 سال است! شما چگونه می‌گویید که می‌شود؟»

بله! من همچنان بر این باور هستم که «می‌شود». چرا؟
 تجربه نشان داده است اگر افراد تصمیم بگیرند، بین 3 تا 5 سال می‌توانند معادلِ یک میلیون دلار (3-4 میلیارد تومان به پول ایران) درآمد کسب کرده و ثروت ایجاد کنند. جالب است که قدم‌هایی هم که بردارند، قدم‌های خیلی بزرگ و ریسک‌های زیادی نیست.
شما می‌خواهید خانه بخرید، یا ازدواج کنید، یا ماشین بگیرید. لطفاً به پدر و مادر و اطرافیانتان نگاه کنید و ببینید چه چیزی دارند، حقوقشان چقدر است؟ چطور با یک حقوق کارمندی، خانه‌ای خریده‌اند، پسری داماد کرده یا دختری عروس کرده‌اند، مهمانی داده‌اند. اگر اهلِ مسافرت بوده‌اند، شهر شیراز و اصفهان رفته و گردش و تفریح کرده‌اند. زندگی آبرومندی هم دارند. چطور امکان‌پذیر است؟
امکان‌پذیر است.

مشکلِ ما این است که:
ما می‌ترسیم آرزو کنیم. می‌ترسیم تجسم کنیم صاحب یک خانه هستیم. صاحب امکاناتی هستیم. اولین مشکل این است. تا چیزی را باور نکنی به آن نمی‌رسی.
اما سوال پیش می‌آید که: «من چطور باور کنم صاحب خانه می‌شوم؟»

می‌گویم یک لحظه خودتان را تجسم کنید:
فرض کنید صاحبِ فلان خانه‌ هستید. به مغزتان آدرس دهید. بروید و آن خانه‌ها و رنگ و شکلش را ببینید. بگذارید مغزتان داشتنِ چنین چیزی را باور کند. به مجردی که باور کرد، راه می‌افتد. بزرگترین مشکلِ ما این است که وقتی چیزی را درخواست می‌کنیم، کمتر به آن می‌رسیم و دلیلِ عمده‌ی این امر این است که ما با استدلال و منطقِ عادی با آن مورد برخورد پیدا می‌کنیم. و پیش خودمان فکر می‌کنیم برای داشتنِ خانه‌ی 200 میلیون تومانی، و درآمدِ ماهی یک میلیون تومان، 200 ماه طول می‌کشد که صاحب آن خانه شوم. بله محاسبات درست هم هست ولی این، نوعِ نگرشِ آگاه است.
ما یک ماشینِ عظیمی به نام «ناخودآگاه» داریم که اگر در جهتِ ما راه بیفتد، خودش را با جهان هستی هماهنگ کرده و همه راه‌ها بر ما باز می‌شود و از شدت تعجب خنده‌تان می‌گیرد که چطور وقتی چیزی را باور کردید، حضور پیدا می‌کند!
من شاهدِ مثال از میانِ خودِ شما مخاطبان عزیز دارم.. افرادی که می‌گفتند ما در مخیّله‌مان نمی‌گنجید که کمتر از 6 ماه 100 میلیون پول بدست آوریم! می‌گفتید نمی‌دانم چطور این اتفاق رخ داد؟

برای خودتان وقت بگذارید و این مکانیزم را بشناسید. وقتی آرزویی می‌کنید، بلافاصله قسمتِ خردِ عادی، خردی که ما همه داریم،  فعال شده و می‌گوییم مگر می‌شود؟ چطور چنین چیزی امکان دارد؟

به خاطر بسپارید خردِ عادی کارایی ندارد و هرگز هم نداشته است. اگر عادی فکرکنیم، می‌شویم مردمِ عادی. مردمِ عادی هم که دارند با مسائل عادی زندگی می‌کنند و زندگی‌شان هم که عادی است.
در شرکت و اداره‌ی شهر و اداره‌ی کشور هم چنین است. وقتی عادی فکر کنی، نتایجِ عادی برداشت می‌کنی.

غیرِ عادی یعنی چه؟ یعنی که بفهمی چه کسی هستی و چه امکاناتی داری و درک کنی دیگران چطور به خواسته‌هایشان رسیده‌‎اند؟ چطور معجزه‌ها رخ داده؟

در CCUهستم و طبق نظر پزشکان، باید 3 ماه دیگر بمیرم. اما ناگهان همه چیز برعکس می‌شود و بعد از چند وقت می‌بینم غده‌ای نیست. این‌ها تخیل نیست. کسی که به این سیستمِ خودش آگاه شود و بداند «ناخودآگاهش» چطور کار می‌کند.

کلیدِ اینکه «ناخودآگاه» چگون کار می‌کند را خدمتتان عرض می‌کنم؛ کاری که خودم آن را امتحان کرده‌ام:
من وقتی آرزو یا خواسته‌ای دارم، این را می‌دانم که می‌خواهم با آگاهم حل کنم ولی آگاهم محدود است. مثل این است که شما یک دوچرخه و یک هواپیما داشته‌باشید. سرعتشان با هم متفاوت و غیرقابل مقایسه است. من با آگاهم تصمیم می‌گیرم که «چه چیزی به نفعِ من است».
به شما هم پیشنهاد این راه را امتحان کنید...

می‌خواهیم به فلان ماشین یا خانه برسیم، می‌خواهیم به فلان مقام یا موقعیت برسیم، یا می‌خواهیم جامعه‌مان خوشبخت شود. هر ایده‌ای و هر فکری که هست، باشد. به بزرگی و کوچکی‌اش فکر نکنید. تجسمش کنید. و بلافاصله مغزتان می‌گوید «چطوری؟» کلید در اینجاست. به او بگویید «نمی‌دانم. فقط می‌دانم که این را می‌خواهم». مغزتان می‌گوید «نمی‌شود».  بگویید «من نمی‌دانم می‌شود یا نمی‌شود. باید بشود. من این را می‌خواهم».
به قول حضرت حافظ:
دست از طلب ندارم، تا کامِ دل برآید
یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن برآید

به مجردی که این را باور کردید، به مجردی که ناخودآگاه این را باور کرد و به مجردی که اراده و خواستِ شما را جهان هستی باور کرد، تمام سدها کنار می‌رود. ولی باید باور کنید که شایسته‌ی آنید و می‌توانید آن را به دست آورید. با تمام وجودتان حسش کنید. اگر مریض هستی، به پزشکت کمک کن. می‌گویند صعب‌العلاج است؟ بیماری خاصی است؟ پول و خوشبختی می‌خواهی؟ همه این‌ها در اختیار توست. می‌توانی همین امروز به پزشکت کمک کنی و بیماری‌ات را محو کنی. به یک شرط که از صمیم قلب بخواهی، نه به زبان.

زندگیِ من پر است از افرادی که تغییراتِ فاحش کرده‌اند، نجات یافته‌اند. شاهدِ مثالش عزیزانِ خودم هستند. کسی که می‌گفتند تا چند ماه دیگر از دست می‌رود، سال‌هاست که زنده است و هر روز پیشرفت می‌کند. برای این که تصمیم گرفت کار جدیدی انجام دهد. من و شما می‌توانیم...
به شرطی که نخواهیم همه‌ی مسائلمان را بخش آگاه حل کند. به خودتان بگویید «من نمی‌دانم چطوری، ولی این را می‌خواهم». دائم بگویید این را می‌خواهم. مثل یک بچه‌ی لجوج، یک خانمِ پیگیر و سمج. بگویید من این را می‌خواهم. من شایسته‌اش هستم. مغزتان می‌پرسد آخر چطوری؟ بگویید من نمی‌دانم. تو بهتر می‌دانی. تو با جهان هستی در ارتباط هستی. راهش را پیدا کن. من نمی‌دانم. راهش را پیدا کن.

خردِ عادی را کنار بگذار و متفاوت فکر و عمل کن. و به خاطر داشته‌باش:
 برای رسیدن به دورترین نقاط، باید قدمِ اول را برداری.

قدمِ اول را باید همان اول برداری. فکر نکن برای رسیدن به میلیاردها باید چیزی منفجر شود. نه! پس‌انداز کن. ولو یک ریال، ولو ده ریال. ولی پس‌انداز کن. برخی می‌پرسند: چطور می‌شود با این پس‌انداز ثروتمند شوم؟ خواهش می‌کنم پس‌انداز کنید. من این را تجربه کرده‌ام.
اشتباهِ آقایان در پس‌اندازکردن این است که فکر می¬کنند باید پولِ قلمبه‌ای بیاید. درستیِ طرز فکر خانم‌ها در کسب ثروت این است که با همان کم شروع می‌کند. با خرید یک النگو، یک گوشواره، یک حلقه و...کم‌کم صاحب خانه می‌شوند.


همواره به یاد داشته باشید:
قدم‌های کوچک هوشمندانه است و معجزه می‌آفریند. قدم‌های بزرگ، اکثرِ اوقات، تَوَهُم است. ما به اهداف بزرگمان می‌رسیم اما با قدم‌هایی که امروز برمی‌داریم. خودمان را باور کنیم. به دنیای عظیمِ وجودت پی ببر. بدان «چه کسی» هستی.

اگر خواستی بدانی «چه کسی» هستی، کتابِ تاریخِ بشر را بخوان. پدرانِ ما چندین نسل قبل، در غار زندگی می‌کردند و امروز با آسانسور بالا و پایین می‌رویم. سوار هواپیما می‌شویم. طرح داریم در کُرات دیگر زندگی کنیم؛ شهاب‌سنگ‌های بزرگ و تهدیدِ زمین را منهدم می‌کنیم. برنامه‌ریزی می‌کنیم از انرژی و خورشید و اتم استفاده کنیم.
چطو پدرانِ ما می‌توانستند چنین چیزهایی را حتی تصور کنند؟

داستان‌های «ژول وِرن» در زمانِ خودش تخیلِ جنون‌آمیز بوده ولی برای ما و بچه‌های ما پیش‌بینی‌های ساده و خنده‌دار است! برای این که به آنها دست پیداکرده‌ایم.
چطور پدرانِ ما که در غار زندگی می‌کرده‌اند، از سیلیکانی که از ماسه‌های دریا پیدا می‌کردند، ترانزیستور ساختند. اگر قرار بود با خردِ عادی باشد، جهشِ انقلابی در علم هرگز رخ نمی‌داد! و جالب است که تمام تحولاتی که ما امروز به عنوان تمدنِ جدید بشری از آن یاد می‌کنیم، ظرف 100 سال اخیر صورت گرفته‌است. یعنی این 100 سال یک طرف و بقیه عمرِ بشر طرف دیگر. قابل مقایسه نیست. به یک دلیل: «تحول در اندیشه و مغزِ بشر رخ داده است». تحول و انقلابِ فرهنگی و صنعتی رخ داده است. انقلاب به معنای «دگرگونی در اندیشه‌‌ها» و این انقلاب را امروز در «اندیشه‌ی خود» ایجاد کن و محصولاتش را بردار. همیشه بگو اگر من فرزندِ آن پدرِ غارنشین هستم، می‌توانم به فلان‌جا برسم، چنان که او توانسته است. با یک تفاوتِ اندیشه.
چندهزار سال یا شاید هم میلیون سال طول کشیده تا تحول ذهنی در بشر رخ دهد. هر روزی، هر فردی، هر خانواده و هر شرکت و هر شهر و هر کشوری بتواند ظرف یک ثانیه تحول در مغزش ایجاد کند، تمام زمین، در کفِ دست او خواهدآمد.

نیکی و بدی که در نهادِ بشر است
شادی و غمی که در امیدِ خطر است
با چرخ مکن حواله، که اندر رهِ عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است

این شعر زمانی توسط خیّام گفته شده (حدود 700 سال پیش) که این امکانات نبوده است. الان که ما به کُرات سفر می‌کنیم که باید از ایشان هم قوی‌تر عمل کنیم. نه که ناامید باشیم!

900 سال پیش ناصرخسرو قبادیانی گفت:
درختِ تو گر بارِ دانش بگیرد
به زیر آوری چرخِ نیلوفری را

امروز من و شما چه می‌گوییم؟ می‌گوییم نمی‌شود؟ نخواهد شد؟ چون تصمیم گرفته‌ایم که «نشود». خواهد شد به شرطی که خیلی سریع در مغز کلیک کنیم و بگوییم «می‌شود» تا «بشود».

با خود قرار بگذارید: به هیچ چیز، کمتر از بهترین‌های خودتان رضایت ندهید.
هر روز کمی بهتر از دیروز عمل کنید. مطمئن باشید موفقیت ساده‌ترین بهره‌ی زندگیِ شما خواهد بود.


دوستدارتان
محمود معظمی

خدایا شکرت

حتما مگر باید شاعر بود تا احساساتی بود !! ؟

نمی دانم شعر زاییده احساسات است یا احساسات زاییده شعر

اما اکنون بی هیچ احساسی دلم شعر می خواهد 

و دیشب بی هیچ شعری دلم احساساتی بود 

(شب تا صبح تو جاده بودم )

شیرینی این روزها را تقدیم میکنم به خودم

یک شیرینی بخاطر انقلاب اسلامی

شیرینی دیگر به خاطر نعمت تهران

آری تهران برایم نعمتی است

شاید خیلی ها تهران را سکویی برای پرت شدن به فساد بدانند

ولی خدا رو شکر

کاری که خدا باهام میکنه غیر قابل توصیفه

مانده ام چگونه باید شکرش کنم

این همه نعمت از او

این همه جفا از من

بی اختیار شماره ی نفس هایم را می شمارم

نمی توانم شماره کنم

چون باید برای هر نفس یک سجده ی شکر کرد

سجده و ما ادراک ما سجده

دیگر نعمت ها بماند که که سجده ای نیاز دارد 

خدایا شکرت

به خاطر همه ی داده ها و نداده ها

به خاطر همه ی نعمت هایی که داده ای

و به خاطر تمام حکمت هایی که برخی را نداده ای

که همانا تو صلاح من را بهتر از من میدانی 

و تو مهربان تر از هر مهربانی هستی نسبت به بندگانت 

 

**

 

و توکل علی الله و کفی باالله وکیلا
در کارها بر خدا توکل کن که تنها خدا برای مدد و نگهبانی کفایت است.

فاذا عزمت فتوکل علی الله

بی تو جان را چه کنم 

ادامه نوشته

حرف آخر

ادامه نوشته

رمز قبلی درست شد

ادامه نوشته